جدول جو
جدول جو

معنی یده چی - جستجوی لغت در جدول جو

یده چی
(یَ دَ / دِ)
یده جی. آنکه افسونگری می کند برای نمایش یده. (ناظم الاطباء). رجوع به یده شود
لغت نامه دهخدا
یده چی
جادوگری که ایجاد برف و باران با سحر و جادو را می داند
تصویری از یده چی
تصویر یده چی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِهْ)
دهی است از دهستان ماربین بخش سده شهرستان اصفهان. واقع در 10هزارگزی خاور سده. دارای 335 تن سکنه است. آب آن از زاینده رود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 74هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و کنار راه مالرو پرچل به ایلرود، با 212 تن سکنه. آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ گَ)
عمل نمایش برف و باران به طور ساحری. (ناظم الاطباء). رجوع به یده و یده چی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ هََ)
دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 25هزارگزی شمال باختری قره آغاج، با 195 تن سکنه. آب آن از چشمه سارها و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
از یدک + چی، که پسوند نسبت و اتصاف است، . (یادداشت مؤلف). آنکه اسب کتل در جلو پادشاه و جز آن می کشد. یدک کش، آنکه اسب را تیمار می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ چُ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 12هزارگزی شمال قلعۀ کلات مرکز دهستان. دارای 500 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀدشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
یوئه چژی. ساکنان مغولستان که خان هون نو (209-174 قبل از میلاد) آنها را پراکنده کرد و تمامی مغولستان را در تحت حکمرانی خود درآورد. (از ایران باستان صص 2255-2256). و رجوع به یوئه ئی چی شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
مرکب از ’یاغی’ ترکی + ’انه’ فارسی غالباً قید حالت در جمله باشد، چون یاغیان. یاغی صفت:
پس چو عادت سرنگونیها دهم
ز اسپه تو یاغیانه برجهم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
رشیدی در ذیل گنده آرد: کوفته که مدور و بزرگ ساخته در میان آتش اندازند، و گنده چی تصغیر آن یعنی گندۀ کوچک، احمد اطعمه گوید:
تا که بود گنده چی امرد ابروترش
تا که بود حلقه چی شاهد شیرین دهن.
بسحاق اطعمه.
رجوع به گنده شود
لغت نامه دهخدا
منتخب. دست چین. برگزیده. خیاره. گل چین. (یادداشت مؤلف).
- یکه چین کردن، دست چین کردن. خیاره کردن. گل چین کردن. برگزیدن میوه گاه چیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ بُ)
دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع در 42 هزارگزی شمال خاوری خیاو و یک هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 348 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. در دو محل نزدیک به هم به نام قره چی بالا و پایین مشهور است. سکنۀ قره چی بالا 246 نفر می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ / رِ)
کولی. غربال بند. کوچ و بلوچ. چینگانه. قره چی. غرچه. لولی. حرامی. صورتی از غرچه است. رجوع به مدخل های مذکور شود، مجازاً زنی که بسیار فریاد کند
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان. واقع در 55هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد. سکنۀ آن 155 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گَ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 9هزارگزی شمال باختری قلعه کلات مرکز دهستان. دارای 250 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀدشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / وِ)
نام محله ای است بزرگ به تبریز. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / وِ)
مرکب از دوق + لی، جفت و توأم. (ناظم الاطباء). دوغلی. دوغلو. دغلی. دغلو. همزاد. دوقلو. دو بچه که با هم از شکم مادر بیرون آمده باشند
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
یده چی. (ناظم الاطباء). رجوع به یده چی و یده شود
لغت نامه دهخدا
(خِ وِ)
دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری گنبدقابوس. دارای 360 تن سکنه. آب آن از رود خانه گرگان و محصول آن غلات دیمی و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و ازصنایع دستی زنان قالیچه بافی و راه مالرو است مردم آنجا چادر نشین اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
کوفته کوچک: تا که بود گنده چی امرد ابرو ترش تا که بود حلقه چی شاهد شیرین دهن. (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عده ای
تصویر عده ای
شماری
فرهنگ واژه فارسی سره
قرشمال، کولی، لوری، لولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همه چیز
فرهنگ گویش مازندرانی
یک چیز، چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین مورد سکونت و زندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
چه زیاد، این مقدار که در بیان کثرت استعمال شود، این همه، این قدر، این مقدار
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوازنده ی نی چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی